خدای من (چهارشنبه 84/12/17:: 5:22 عصر)
arsalan adz
خدای من !
تو مومن به خویش را ؛ معتقد به خویش را ؛ باورمند خویش را تعذیب میکنی؟
تو بر تشنه ی امیدوار به رحمتت ؛ چشمه ی عفو خویش را تحریم میکنی؟
تو پناهنده ی به قله ی عفوت را به زیر میافکنی؟
نه؛ نه ؛ نه این از حضور جاودان عفو تو به دور است !
به یأس افکندن ؛ محروم کردن ؛ به خذلان کشیدن با کـَـرَم تو منافیست .
ای کاش می دانستم که مادرم آیا برای شقاوت زاده است مرا؟
و برای رنج و حرمان پرورده است مرا؟
که ای کاش مادرم نمیزادم چنین غایتی را و در دامن نمیپروردم چنین نهایتی را
و ای کاش میدانستم که آیا فخر سعادتمندانم بخشیده ای و همجوار خودت در بوستان نزدیکیت دست کرامت بر سرم کشیدهای که چشمانم روشنی بیابد و دلم آرام و قرار بگیرد ....
خدایا! تو چهرهای را که بر خاک عظمتت سائیده است ؛ سیاه میکنی؟
زبانی را که به مجد و جلال تو گویا شده است ؛ فرو می بندی؟
دلی را که با مهر تو عجین شده است ؛ مُـهر می زنی؟
خدای من !
تو گوشی را که در دشت فرمان تو؛ به آوای تو دل خوش کرده است؛ کر میکنی؟
تو دستهایی را که با هزاران امید به سویت برخاسته است؛ به زنجیر میکشی؟
تو بدنهایی را که بر قله ی عبادت تو صعود کرده است ؛ عذاب میکنی؟
بر پرستندگانت درهای رحمت را مبند و حجاب رخسار زیبایت را بر مشتاقانت مپسند.
خدایا!
جانی که به توحید تو عزت یافته است ؛چگونه خواریش را در هجرانت تحمل میکنی؟
دلی را که در آتش عشقت سوخته است ؛ چگونه در آتش عذابت می سوزانی؟
خدای من !
تو پناهم ده! تو دریابم ! تو در کنارم گیر!
از گرداب دهشتناک غضبت و سیل توفنده ی خشم تو رهاییم بخش.
ای منّت نعمتهای عظیم تو بر ما و تو مر بندگان را دلسوزنده !
ای خیل عام را بخشنده ! و خواص را در برگیرنده!
ای از خطایا درگذرنده! ای قهار مهر آکنده! ملجأ هر پناهنده ! مأمن هر گریزنده! مشتاق هر شتابنده!
ای مر گناهان را بخشنده و مر عیوب را پوشنده!
به رحمتت که رهایم ساز از عذاب آتش و حرارت نار.
و نجاتم ده از رسوایی ننگ و فضیحت عار؛ در آن زمان که ابرار را برتری میبخشی بر اشرار ؛ در آن زمان که درون به هم میریزد و برون به هول میآمیزد.
در آن زمان که نیکوکاران و محسنین به بارگاه رحمتت قرب می یابند و بدکاران و ستمکاران به خویش؛ به دیار خشمت تبعید میشوند.
درآن زمان که هر کس به دروی کاشته های خویش می نشیند و غبار ظلم بر چهره ی کسی نمی نشیند
ای آنکه بر قامت نیازهای انسان جامه لطف می پوشانی و بنده را با ریسمان کــَرَم تا چکاد آرزوها می رسانی.
و هرگاه به سویت چهره بگرداند و نگاه سرشار از خواستن خویش را بر چشمهای تو بدوزد ؛در کنارش میگیری و در میان بازوان پرمهر خویش می فشاری.
و هرگاه قدم از محدوده ی خویش فراتر بگذارد و دست به گناه بیالاید و پا به ورطه ی عصیان بگذارد و چشم در سیر خطا بگرداند و لب به زهر اشتباه تر کند و دل به غیر تو بسپارد تو همه را نه میگذری که می پوشی؛ نه خرده نمیگیری که پرده می افکنی.
هرگاه بنده ای دل به تو خوش کند و از ما سِوا در گذرد و از غیر ببرد و کوله بار امید خویش در سایه ی درخت توکل تو بر زمین بگذارد؛ تو از خنکای نسیم کفایتت در تابش طاقت سوز نیازها بر او می نوشانی.
کدام سائل انابه کننده ای ؛ کدام مهمان محتاجی ؛ کدام فقیر مویه گری ؛ کدام نیازمند ضجه زننده ای ؛ سحوری در خانه بی نیازیت را در ظلمت گناه و معصیت و فقر تکانده است و تو پاسخ نگفته ای؟
کدام بیچاره ی درد آلوده ی امیدمندی را تو از خویش رانده ای ؟؟؟!!!
کدام چشم امیدواری را تو گریان تحمل کرده ای؟؟؟!!!
ریزش کدام اشک امید آغشته ای را تو تاب آورده ای؟؟؟!!!
خدایا ! درست است که خسته؛ درهم شکسته ؛خون به چشم نشسته ؛ پرنده ی امید پای بسته و خواب از چشم رسته از بارگاه تو رانده شوم؟؟؟؟....
مگر من به غیر تو می شناسم ؟
مگر به منزلی جز خانه ی تو راه می برم؟
مگر دل به معشوق دیگری داده ام؟
مگر پیشانی بر خاک دیگری سائیده ام؟
مگر در هجران دیگری سوخته ام که امید به غیر تو داشته باشم ؟
مگر جز تو ؛ دیگری به تمام خوبیست ؟ و مگر نه تمامی ِ خیر به دست توست ؟
چگونه در آرزوی غیر تو باشم و آفرینش و فرمان به دست تو باشد ؟
تویی که میوه ی نعمتهای ناطلبیده از درخت فضل خویش برایم بار آورده ای؛ تو که از چشمه ی ناگفته ام آب جوشانده ای ...
چگونه حال که گرسنه و تشنه به امید مزرعه و بوستان تو آمده ام؛ تهیدستم باز میگردانی؟
چگونه ریشه ی آرزوهای مرا از زمین بخششت در میاوری؟
من دست ِ خسته به تو داده ام و تو آن را محتاج دست خسته ی دیگری میکنی؟؟؟!!!
من دل ِ شکسته به تو بسته ام ؛ تو به بیچاره ای دیگر حوالتش میکنی؟؟؟!!!
من در ِ خانه ی تو را میزنم ؛ تو مرا به پیش ِ مثل خودم می فرستی؟؟؟!!!
نه !!!... این در اندیشه ی وجود نیست . این در باور کلمات نمیگنجد. این غیر ممکن است .
ای آنکه هر که در جاده ی رحمتت گام نهاده ؛ به بوستان سعادت رسیده...
هر دل که هوای تو کرده ؛ پا بر فرق غیر تو نهاده ...
هر سر که سودای تو گرفته ؛ چشم از سواد و بیاض عالم برگرفته...
در هر دل که یاد تو تپیده ؛ خاطرش آرمیده و باور غیر تو رمیده ...
با انتقام تو هیچ گنهکار طالب بخششی به وادی شقاوت نرسیده.
چگونه فراموشت کنم که تو از یادم نبرده ای!!!...
چگونه چشم از تو برگیرم که تو چشم به من دوخته ای !!!...
چگونه از تو بگریزم که تو مرا در بر گرفته ای!!!...
دست به دامن کـَـرَم تو آویخته ام و پای امید برای نیل به عطایای تو سرعت بخشیده ام و دست آرزو برای در برگرفتن نعمت تو گشاده ام .
خدایا ! مرا در کارگاه یکتایی خویش صیقل ببخش تا آینه دار جمال تو باشم .
مرا در کوره توحید بندگانت امتیازی دیگرگونه بخش که کارگزار تو باشم .
ای پناه هر گریزنده و ای امیدگاه هر جوینده !
ای برترین قله ی امید و ای زیباترین قاصد نوید!
ای آنکه به تو ؛ جز با تو نتوان رسید.
ای مهربانترین منادی!
ای آنکه اشک را قبل از اینکه بر زمین بریزد به دامن میگیری.
ای آنکه دلهای شکسته را بند دستگیری میزنی .
ای آنکه محرومان و سائلان و فقیران را نه رد نمیکنی که در ِ لطف میگشایی.
ای آنکه گل آرزوی خودت را نه پرپر نمیکنی که خود آبیاری میکنی .
ای آنکه خوانندگانت را در رحمت گشاده ای و امیدوارانت را پرده بالا زده ای .
به بزرگواریت و بخشش بی نهایتت قسم که بر من آن سان منت نهی از عطایت ؛ که چشمم روشنایی بیابد . و از امیدت ؛ که دلم اطمینان و از یقینت ؛ که مصایب دنیای فانی بر من آسان شود .
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول رستاخیز
مرا آنچنان یقینی ده که پرده های ظلمانی چشم دل پاره پاره گردد . به رحمت جاودانهات ای مهربانترین مهربانان.
بی دل (چهارشنبه 84/12/17:: 5:20 عصر)
arsalan adz
کاش ثانیه ها با ما همراه بودند؛ نه ما با آنها
هر وقت خسته می شدیم با ما توقف می کردند...
با ما راه می افتادند...
چه کنیم که شتاب ؛ آنان را از ما دور کرده است...
نمی دانم با رفتن آن ها آیا بزرگ شده ایم ؟!...
یا کودکی هستیم با حرفهای بزرگ؟!...
معما همچنان مبهم تر از همیشه است .
اگر من همراه زمان نیستم ؛ از چه رو بزرگ شده ام
آه ! کودکی در لباس بزرگان!؟
حق دارید مرا تمسخر کنید
آهای خدای زمین و زمان !
همین چند ذراع از زمین مرا بس است...
زمان را متوقف نمی کنی؟؟!
باشد ...!!!
هرجور تو می خواهی ...!!!
پس بر شتاب من بیفزای .....
بی دل
ترس (چهارشنبه 84/12/17:: 5:16 عصر)
arsalan adz
تمام ترسم از حرفهای ناگفته بود،
نه این که از واژه ها هراسم باشد،نه!
از اینکه آنقدر بمانند و جاگیر شوند که راه نفس کشیدنِ احساس تنگ شود
یا غبار ِ حسرت شان زلال چشمهای اندیشه را تار کند...
و می ترسیدم اگر بگویم روشنایی صادقانه ی ناگفته ها به تاریکی بنشیند
و دیگر بهایی برای واژه ها نماند
و ناگفته ای که گفته شد دیگر ناگفته نیست! ... هست؟!
...
پذیرفتم که دنیای ناگفته ها هم قانونی دارد
به حتم ناگفته ها گفتنی نیستند،
اما گاهی باید دیوارها را شکست، پنجره ای کوچک برای رهایی ساخت
لحظه ها مدام از ما در گریزند، ناگفته هایی هست که بر گریز لحظه ها شتاب میبخشد...
نمی گویم همیشه، اما گاهی باید رها بود، به واژه هایی که از دل برآمده اند مهلت پرواز داد
شاید نهایت ِ این پرواز،به نابی ِ رویا باشد... سپید و روشن و زلال و خوب!
شاید؛ رها باید بود،کاش این را زودتر یاد می گرفتم!...
خواهش (سه شنبه 84/12/16:: 12:57 عصر)
arsalan adz
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده. بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم بدان که قلب من هم شکسته بدان که روحم از همه دردها خسته شده. این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد. بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام
ستا یش (سه شنبه 84/12/16:: 12:55 عصر)
arsalan adz
چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دلنشین است چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی تو هوای دلم را با طراوت کردی زمانی که با تو هستم به آسمان به بیکران برواز میکنم پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم
من از قصه زندگی ام نمی ترسم من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم. ای بهار زندگی ام اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد برگرد باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
امروزه بشریت دچار تب ثروت و غرق دریای زندگی است. امروزه انسانیت دچار عفونت سرگیجه گی گشته است. امروزه از حنجره ی دنیا بمب و تیر می تراود! امروزه دیو ظلم قطر شکمهای آماسیده را اندازه می گیرد. امروزه دود لعنتی " سیا " تمام جهان را سیاه کرده است ! داغدیدگان تاریخ داغ دیده تاریخند! امروزه تمامی بلبلها را ضبط صوت کرده اند، لهجه ی تکلم گنجشکها را سر بریده اند. اندیشه های جهانی آزادگی را شکنجه می کنند.هر مرد و زن مظلم از بچه های مسلم می ترسد! امروزه نای فریاد دنیا ، سرطان خفگی گرفته است. امروزه نسیم هم بر زر و سیم می وزد . مردان جنون، کاسه های خون کبوتر را می لیسند. مگر نمی بینید که " سازمان ملل " میوه " ضلال مبین" می چیند؟ مگر نمی بینید که چشم های کودکانه آهوان را به دستهای پلید ببرهای وحشی می سپارند؟بچه ها را با نبات ، داغ می کنند و درقنداق تفنگ می پیچند؟ مگر نمی بینید که چنگالهای چنگیزیان بر گونه های لطیف احساس انسانی خراش نسل کشی وارد آورده است؟ مگر نمی بینید که سردمداران استکبار کسر بودجه غیرت دارند؟ مگر نمی بینید که بر سینه " عراقی" صلیب جراحت کشیده اند؟ دژخیمان، کاسه، کاسه شراب خون همراه با می جنون می نوشند و دامن ، دامن بذر گیاه هرزه تجاوز می افشانند و خرمن ، خرمن ننگ و فساد و تباهی درو می کنند؟ آری با این همه جنایت و فساد و بی بندباری و نافرمانی الهی عصر حاضر مصداق پیشین گویی حضرت رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و سلم قرار گرفته است. حضرت علی مرتضی (رض) می فرماید: رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: وقتی پانزده خصلت در امت من پدید آ ید فرود مصیبت ها بر او شروع خواهد شد. وقتی در مورد آنها پرسیده شد فرمودند: هنگامی که مال غنیمت (بیت المال) درملکیت شخصی درآید، امانت غنیمت تصور شود، زکات جریمه پنداشته شود، مرد مطیع و فرمانبردار زن قرار گیرد،از مادر نافرمانی با دوستان حسن سلوک و با پدر بد رفتاری شود، وقتی در مساجد شورو غوغا بپا شود، ذلیل ترین شخص قوم سردار و رهبر قوم قرار گیرد، وقتی که احترام و اکرام شخص بخاطر ترس از او باشد،، وقتی که شراب نوشی عام شود، مرد لباس ابریشمی بپوشد، جلسه ها و بزمهای رقص و موسیقی برپا شود، وقتی که آخرین این امّت اولین های این امّت را لعن و نفرین کنند. پس آنگاه مردم در انتظار عذاب الهی بصورتهای گوناگون اعم از زلزله، سرخ باد، فرورفتن زمین و مسخ باشند. رسانه ها هر روز خبر برخی از این حوادث را انتشار می دهند. قتل و کشتار، ایدز، زلزله بم، سونامی جنوب شرق آسیا، طوفان آمریکا و زلزله پاکستان از نوع بارز آن می باشند. جناب حضرت مولانا عبدالرحمن ملازئی امام جمعه محترم چابهار در مقدمه کتاب "مصائب صحابه" می نویسد: جای بسی شگفتی و تعجب است ! ملتی که به جهانیان درس تمدن و تهذیب آموخته، امروز چرا غیر مهذب و غیر متمدن شده است؟ ملتی که دیروز شاهان جهان پای عظمتش را می بوسیدند و شیران و درندگان در برابرش سر تسلیم خم می کردند چه شد که امروز از موش و (بوش) وحشت دارد؟ کسانی که آن روز به خاطر اسلام با کمال فراخ دلی و لبخنده عاشقانه به استقبال مرگ می رفتند، امروز از همهمه ی کافران می ترسند؟ به نظر ما یکی از علل اساسی این امر این است که ما از خواندن و یادگرفتن تاریخ زندگانی و کارنامه های مسلمانان صدر اول چشم پوشیده خود را به فراگرفتن تاریخ بیگانگان و خواندن کتابهای دشمنان شرقی و غربی اسلام مشغول کرده ایم و بجای خواندن و نوشتن و یادگرفتن زندگی نامه و تاریخ حیات " اصحاب نامدار"(ستارگان هدایت) پیامبر گرامی صلی الله علیه و سلم و جانبازان امین و صدوق اسلام به تاریخهای شاهان، شعراء،ادبا، رشته های مختلف علوم مادی و افسانه های بیهوده پرداخته ایم. اصحابی که قرآن کریم درباره آنها اعلامیه " رضی الله عنهم و رضو عنه" و مژده بهشتی بودن آنان را صادر فرمود. و رسول اکرم صلی الله علیه و سلم ارشاد فرمود: الله الله فی اصحابی ... (در حق یاران من از خدا بترسید و ایشان را بعد از من هدف - ملامت و مذمت – قرار ندهید، پس کسی که دوست می دارد ایشان را به دوستی من ایشان را دوست می دارد و کسی که ایشان را دشمن می دارد، پس به دشمنی من ایشان را دشمن می دارد و کسی که آنها را برنجاند یقیناً مرا رنجانیده است و کسی که مرا برنجاند خدا را رنجانده است و کسی که خدا را برنجاند، نزدیک است خدای تعالی او را گرفته عذاب دهد) اگر آرزوی سربلندی و پیروزی و عزت و عظمت دنیا و آخرت را در سرداریم بیائیم به خواندن و یادگرفتن تاریخ حماسه آفرین و پرتحرک و انقلاب انگیز سربازان نخستین اسلام و پروانگان شمع رسالت توجه خاصی مبذول کنیم و ارزش اسلام و عظمت قرآن و مقام شامخ پیامبر بزرگوار اسلام را از دیدگاه آنان بررسی کنیم.در این راستا نشریه " ستارگان هدایت" قدم در عرصه مطبوعات نهاده تا زمینه ای باشد برای شناختن آن رادمردان تاریخ و تا با آشنائی با سیره طیبه آنها و گام نهادن در مسیر آنان و اسوه و الگو قراردادن آنها جانی تازه در کالبدمان و سبب حرکتی جدید در زندگی ما قرار گیرد.قطعاً پیمودن این مسیر بدون همکاری و هماهنگی و حمایت شما عزیزان و بزگواران ممکن نیست. و هر عملی در ابتدای امر کاستی هایی در بر دارد امیدواریم نشریه " ستارگان هدایت " با معاونت و همیاری و همفکری شما و توفیقات الهی قله های رشد و تعالی را پیموده و رسالت خویش را ادا نماید.
دین (جمعه 84/12/12:: 5:50 عصر)
arsalan adz
دین علاقه نیست و نه یک عمل خاصی است بلکه
دین یعنی خود را به خدا واگذار کردن
یعنی آنچه خدا دوست دارد آن را اختیار کردن
یعنی آنچه خدا میگوید آن را انجام دادن
دیده (سه شنبه 84/12/9:: 6:46 عصر)
arsalan adz
آنچه که من زدل ودیده دیده ام
گاهی ز دل گله گاهی زدیده ام
آنچه که ز دل و دیده دیده ام تا کنون
از دل ندیده ام همه از دیده دیده ام
لیست کل یادداشت های این وبلاگ